بعد از مدتها کلنجار رفتن با این کله مزخرفم بالاخره امروز تونستم رازیش کنم و بیام اینجا و برای اولین بار شروع به نوشتم کنم.
نمیدونم از کجا شروع کنم
میشه از همین روزهای تخـ می شروع کرد که هر روزش مثل روز قبله و توی چرخه ی روزمرگی گیر کرده
هر روز مثل هم کسل کننده
و مهمتر از همه
هر روز تنهام.
تنهایی شاید توی کله هر کسی یه تعریف داشته باشه ولی واسه من ادمای تنها 2 دسته ان :
دسته اول افرادی که تنهایی شون مدل بی کسیه ، یعنی کسی دور و برشون نیست و برای خودشون زندگی میکنن ، یعنی وقتی میرن بیرون کسی نیست نگرانشون باشه ، یعنی وقتی میرن سره کارُ اخر ماه حقوق میگیرن برای خودشونِ شادیاشون ماله خودشونه مشکلات و غم هاشون هم ماله خودشون
دسته دومیا : بعضی ها هستن مثل خودم دور و ورشون پر از ادمِ که همه ادعا میکنن رفیقتن ، همه میگن ما به فکر تو هستیم ، ولی همینجور هندونه زیر بقل دادن های الکی ، هیچکدوم تورو به پشم باباشون هم حسابت نمیکنن
از دسته ی اولی ها خوشم میاد و همیشه دوست داشتم جزو اونا میبودم ، که نیستم.