یه نگاه به دور و بر خودم میندازم
چی میبینم؟
یه عده آدم که دارن زندگی ـشون رو به میگذرونن.
یه نگاه به خودم میندازم
چی میبینم؟
یه موجود که وقتی خودشو توی آینه میبینه تنها فکری که به ذهنش میرسه اینه که تف کنه روی آینه.
یه آدمی رو میبینم که نه خودش برای خودش ارزشی قائله ، نه کسی اونو آدم حساب میکنه.
یکم بیشتر به زندگیم نگا میکنم،
هیچ چیزش مثل آدمیزاد نیست، یه جور مسخریه،
مثل این میمونه که یه آدم کشتم و الان توی یه دادگاهم،
دارن حکم منو میخونن، برای حماقت ها و اشتباه های کرده و نکرده ام دارم جواب میدم.
مثل این میمونه که برای کارهای دیگران هم باید جواب بدم،
وقتی میبینم که یکی دیگه اشتباهی میکنه با خودم دعوا میکنم،
به خاطر حماقت یه عده دیگه خیلی جاها خودم رو داغون میکنم.
فکر کنم اونی که این عروسک من دستشه حسابی باهام مشکل داره،
یه جعبه سوزن گرفته هر وقت حوصلش سر میره به این ذهن و بدن میزنه.
شدم یه مرده.
یه مرده که فقط توی شکل یه زنده داره روزهاش رو سپری میکنه تا توی قبرش بره.
Jab another pin
Jab another pin in me
پ.ن. با ارز پوزش برای بار 1000 ام معذرت میخوام که دیر اپدیت میکنم.
پ.ن. همچنان حال و حوصله هیچ چیرو ندارم، دلیل اصلی این تنبلی ها همین بید.
یه حس بی نام دارم،
شاید بتونم برای خودم ثبتش کنم،
اسمش رو میزارم حس مخصوص من.
یه حسی یه که هر کسی نمیتونه باهاش زندگی کنه.
یه حسی یه که وقتی با تنهاییت قاطی میشه هیچ چیز نمیتونه جلوشو بگیره ، به جنون میرسی، دلت میخواد یه آدم تنهای روانی باشی، هیچی دور برت نباشه، یا حتی بهتر، اصلاً نباشی.
یه حسیه که وقتی داری توی خیابون از زیر داربست یه ساختمون در حال ساخت رد میشی میگه چی میشد الان مثل همیشه شانس تخمیم بگیره و یه میله از اون بالا در بره بخوره تو سرم و کلم بترکه.
یه حسیه که وقتی کنار خیابون وایستادی تا ماشین ها وایستن و تو بتونی از خیابون رد شی ، بهت میگه احمق، تا ماشین ها دارن با سرعت میرن بدو وسط شاید شانس تخمیت گرفت ُ یه ماشین بهت زد مردی.
یه حسیه که وقتی که چهار تا رفیق الکی، از اینایی که به کـیـــ.ــرشون هم حسابت نمیکنن، دورت جمع میشن میگه بلند شو داد بزن:
گمشید برید، نزدیک این دیوانه نشید،این مُرده رو به حال خودش بزارید.
یه حسیه که بر خلاف بقیه حس ها که تو کنترل ـشون میکنی ، اونه که کنترلت میکنه،
خشم ـته، درد ـته، تنفر ـته.
یه حسیه که بعضی وقتها به خاطرش آرزو میکنی ای کاش اصلاً نبودم.
یه حسیه که وقتی میخوای کپت رو بزاری شروع میکنه تو کلت حرف زدن، نابودت میکنه، نمیزاره بخوابی، دلت میخواد فقط به خوابی بری که بیداری وجود نداره براش.
اسمش رو کاملتر کنم،
حس مخصوص یه آدم مرده،
یه آدم مرده که جاش توی قبره.
Get the fuck out of here
I just wanna get the FUCK away from me
I rage, I glaze, I hurt, I hate
I hate it all, why why why me?
I cannot sleep with a head like this
I wanna cry, I wanna scream
I rage, I glaze, I hurt, I hate
I wanna hate it all away
Metallica - Saint Anger - The Unnamed Feeling
این فردی که من بهش خیره شدم کیه؟
آینه فرد دیگری رو نشان میدهد
وقتی که میرم جلوی آینه وای میستم یه موجود دیگه ـی رو بهم نشون میده ، یه آدمی دیگه یا شاید یه حیوون دیگه.
هرچی که هست ، من نیستم.
یه موجودی رو بهم نشون میده که هر روز داره توی یه چرخه زندگی میکنه،
امروزش با دیروزش تفاوت نداره،
هر روز کارهای تکراری دیروزش رو انجام میده،
زندگیش بیهوده هست.
یه موجودی رو بهم نشون میده که حرفش رو نمیتونه بزنه،
خیلی جاها که باید حرفهایی رو بزنه خفه میشه،یه آدم خفه هست.
یه موجودی رو بهم نشون میده که تمام زندگیش شده تنهایی خودش،
هیچ که اونو و حرفاشو به تخمش هم حساب نمیکنه،
بودش با نبودش تفاوت نمیکنه،
یه آدم نادیده ـست.
یه موجودی رو بهم نشون میده با خودش دعوا داره،
از خودش متنفر ـه،
جنگی رو با خودش داره که برنده ای نداره،
یه آدم متنفر هست.
یکم با دقت تر نگاه میکنم میبینم یه آدم مرده ست.
اما هرچی نگاه میکنم نمی تونم بفهمم این کیه،
هیچ وقت نمیخواستم اینجوری باشم،
این موجودی که اینجاست اصلاً آدم نیست،
یه موجود بی مصرفه،
ولی هرچی هست آینه داره اینو نشون میده،
پس این منم.
Who is this man I stare
Mirror reflects a stranger
Machine Head - The Blackening - Beautiful Mourning
یه مدتی هست که دارم میام اینجا و مینویسم خیلی وقتها که به نوشته های خودم نگا میکنم یاد موضوعاتی میوفتم که موقعی که داشتم می نوشتم شون اعصابم رو خرد کرده بودن یا خلاصه یه جوری گند زدن به روز ما که من اومدم اینجا و نوشتم.
تو این مدت خلاصه از همه چی که باعث اذیت ام شده بود گله کردم و حرفمو تا حدودی زدم ، اما یه چند روزه دارم فکر میکنم،
من چه کسایی رو اذیت کردم،
من چه گند هایی که به زندگیم زدم.
بالاخره جاده که همیشه یه طرفه نمیشه ، منم که آدم بی عیبی نیستم،
بر عکس خیلی هم آدم مزخرفی هستم.
فکر که میکنم میبینم خیلی زیاد بقیه رو اذیت کردم،
این وسط خودم رو از همه بیشتر داغون کردم.
چی میشه،
وقتی بر میگردی میبینی هیچ راهی رو برای خودت باقی نذاشتی؟!
وقتی میبینی که خودت موندی و یه سری افکار در هم بر هم که نمیتونی جمعشون کنی؟
وقتی که میبینی از صبح که از خواب پا میشی کارت شده با خودت دعوا کردن ، از خودت متنفر بودن؟
وقتی به هر طرف نگاه میکنی میبینی تو از همه آدم های دور و برت دست و پا چلفتی تری.
وقتی که تقریباً همه جا تصمیمات اشتباه رو گرفتی؟
خسته میشی از خودت.
خسته شدم از خودم.
نمیتونم خودم رو ببخشم
به خاطر گند هایی که میزنم،
به خاطر ضعف هایی که دارم،
به خاطر حماقت هایی که میکنم.
چیزی که برام از اینهمه گندی که به همه چی زدم مونده فقط تنهاییم هست ،
نه خودم موندم ،
نه بقیه،
فقط یه میّت مونده رو دستم پول خرید قبر هم ندارم.
Forgive me
Forgive me not
Forgive me
Forgive me not
Forgive me
Forgive me not
Forgive me
Forgive me, why can't I forgive me
Metallica - Death Magnetic - Unforgiven III
پ.ن : اول متن معنی شعر رو ننوشتم چون همونجور که میبینید اگه مینوشتم چیز زیاد جالبی در نمیومد.
پ.ن : لطفاً این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید.
پ.ن : بازم معذرت میخوام به خاطر تاخیر ها.