مطلب قبلی بیشتر به صورت یه پیش در امد بود و مخلوقات این اشغال کله از اینجا تازه شروع میشه.
خیلی دوست داشتم که مشکلاتی رو که از اول این تابستون داشتم بنویسم ، از مشکلات دنبال کار بودن گرفته تا سرِ کار رفتن به مدت 3-4 هفته به خاطر یه تلفن مسخره و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه که به قشنگی موفق شدن به هیکل بنده برینن و نزارن حداقل یه 3 ماه استراحت بعد از 9 ماه له شدن توی اون سگ دونی که ما میرفتیم و اسمشو گذاشته بودن مدرسه که باید 4تا گاو دیگه مثل خودم باید روزی 6-7 ساعت رو تلف میکردیم ، ولی اگه بخوام اونهمه بنویسم هم سره خواننده بد بخت سرویس میشه هم انگشت های خودم.
تمام شادی و خوشیم توی این 3ماه شده بود (و البته هست) اهنگ گوش دادن و طراحی کردن.
اول فکر کردم که شاید با تموم شدن این 3 ماه یه فرجی هم در زندگی من شد و موفق بشم یه چند وقتی هم مثل آدم زندگی کنم ولی به قول شاعر گویا اصلاً خوشی به من حرومه.
امسال باید برم پیش دانشگاهی.
حالا از الان ملت کـو ن من رو پاره کردن که این امسال رو درس بخون ، مهمه ، توی اینده تاثیر داره. ولی من که خودم رو خوب میشناسم ،
من درس بخون نیستم
تازه تو همون سگ دونی که 3 سال درس خوندم.
اخه یکی نیست بگه طویله ای که مشاورش میگه اینجا بدرد سگ نمیخوره چرا درش باید هنوز بازی باشه؟!
حالا باید ببینم چه خاکی باید بر این کلم بریزم.