مخلوق هشتم :‌ کسی میتونه به من یه دلیل بفروشه؟!؟

پوچی وجودم را پر میکند

تا به درد و رنج میرسم



بعضی وقت ها به جایی میرسی که توان و تحملت هم نمیتونن کمکت کنن ، دیگه هیچ دلخوشی نداری ، هیچ دلیلی برای زندگی نداری.


اولین روز تحصیلی این احمق :


کله صحر ساعت 6 از خواب بیدار شدم و بعد از یه دوش گرفتن و کوفتوندن چهار تا لقمه گفتیم بریم ببینیم این روز اولی چه گُهی قراره میل کنیم.


توی راه که عازم اون سگ دونی بودم ، هی این بچه مچه های ریزه میزه رو میدیدم که با خوشحالی تمام دارن میرن مدرسه یا این خانواده های احمق رو که مثلاً میخوان به بچه لـــــــــــوس و مزخرفشون مثلاً محبت کنن و یه کوله پشتی رو پر از غذا میکنن میندازن پشت اون بچه گهشون ، بعد اون فسقل رو هم میندازن ته ماشین تا دم مدرسه که سهله تا توی سوراخ کــون ناظم میبرن ، بعد یه 40 دقیقه هم وایمیستن تا دسته گهشون رو نظارت کنن.


حالا از اینا گذشته ، بالاخره رسیدم ، چون من همیشه زود را میوفتم از روی عادت ، امروز هم وقتی رسیدم هیچ کی از کلاس چهارمی ها نبود ، بعد از یه 10 دقیقه نشستن ، یه چند نفری اومدن و طبق معمول چون اولین روز مدرسه بود همه شروع کردن از این و اون پرسیدن ، من هم که کلاً یه دوست بیشتر نداشتم کسی از من چیزی نپرسید.


بعد از یه 15-20 دقیقه شر و ور گفتن رفتیم خیر سرمون سر صف.

مدیر حرومزاده ی محترم همون کـــ.س شعر ها گذشته رو طلاوت نمودن.

یعنی من 4 ساله که میام اینجا به غیر از اول دبیرستان که مدیر فرق میکرد ، این مرتیکه یه حرف جدید نزد.


تنها نکته ای که امسال با سالهای گذشته فرق داشت ، معرفی یک حرومزاده ی جدید در کادر "حرامزاده های اجرایی" بود.

دو تا از ناظم های گذشته دیگه تو مدرسه نبودن و به جای اون دوتا یکی رو اورده بودن.

:|

حساب کنید این چه سگیه دیگه.

فکر کنم اموزش و پرورش (که از همین جا به تمام مسئولین محترمش میگم سلام گرم و ویژه منرو به مامان هاتون برسونید) ناظم کم اورده.

حالا این یارو واقعاً اندازه 2 تا ادم جواب میداد ، کله سحر یکیرو خفت کرد میگه موهات بلنده.

خلاصه ایشون هم از همین اول باعث شد تا ما عمـــه شون رو حسابی دعا کنیم.


بعد از مراسم ویژه ی صبحگاه ، راهی کلاس شدیم.

رفتیم تو کلاس و بعد از یه 15 دقیقه ای تو سر و کله هم زدن ، این ناظم محترم که موتورش اندازه 2 نفر جواب میده اومد تو کلاس و به قولی میخواست ترتیب گربه رو دم حجله بده.

اومد از تجربیات پیچیدش و از این شر و ور ها شروع به گفتن کردن و رسید به اینکه موهات باید چه شکلی باشه و استی ـت بدجور نباشه و از این شر و ور ها.

جالب ترین قسمت این بود که گفت ریش مدل دار نباید داشته باشید.

یا اصلاً دست نزنید و بزارید یه تیکه بشه یا اینکه از ته بزنید وقتی که گفت از ته بزنید خودش یه فکر کرد و گفت نه این کار هم زیاد خوب نیست از نظر شرعی مشکل داره.

:|

فکر کنم به خاطر اینکه ادم خیلی سفید مفید و بلوری میشه ممکنه باعث تحریکات بعضیا بشه.

حالا من چون ریشم هنوز در نیومده زیاد (مثلاً از شرق تا غرب دور فقط 2 تا تار مو یا یه چیزی تو این مایه ها) با این موضوعات مشکلی نداشتم.


بعد از اینکه ایشون از بالا منبر پایین اومدن کاشف به عمل اومد که کلاً کلاس ما شنبه ها تعطیل و ما احمق ها الکی اومدیم.

ساعت 8:45 مارو توی خیابون ول کردن ، من هم که طبق معمول زیاد جایی نمیرم و خونه رو به همه جا ترجیح میدم گفتم بیام خونه اما یکی دوتا از بچه گفتن ما میخوایم بریم بیلیارد اخه یه باشگاش نزدیک مدرسه ماست.

من که بلد نبودم نمیخواستم برم ، ولی اخر قرار شد که بریم و یکم نیگا کنیم تا شاید یاد بگیریم.


رفتیم ساعت 9 بود در باشگاه بسته بود.


یه مقداری اونجا بودیم و بعد من چون گشنم بود رفتم از نانوایی یه دونه نون گرفتم بچه های محترم که یه مقدار نون خوردن گفتن پنیر هم بگیریم ، رفتن 2 تا پنیر گرفتن.

نون اول تموم شد هنوز کلی پنیر مونده بود و رفتن یه پنیر دیگه گرفتن حالا پنیر ها تموم شد از نون دوم یکم موند ، همه هم که تا خر خره خرده بودند دیگه نون دوم رو بیخیال شدیم.

توی این مدتی که ما منتظر یودیم یه 2 نفر هم همینجوری عین سگ سیگار میکشیدن.


یه چند ساعتی توی خیابون الاف بودیم تا ساعت شد 10:40 ، که صاحب محترم اونجا اومدن و ما یه گله گوسفند بیکار رفتیم اونجا ، رفتیم و یکم که بازیشون رو دیدم اصلاً حال نکردم.

از بس اونتو سیگار کشیدن که دیگه داشتم خفه میشدم.

من گفتم خوشم نیومد و پاشدم اومد خونه.


این شد روز اول تحصیلی من.





توی تمام مدتی که توی خیابون منتظر یارو بودیم فکر میکردم واقعاً از ما الاف تر هم پیدا میشه؟!

فکر میکردم اگر مثلاً من محّصل هستم ، پس این الاف بودن دیگه چه کوفتیه؟!


یعنی یه صبح کامل رو که من اگه خونه میموندم هزار تا کار میتونستم بکنم به طور کامل حروم شد.به سالهای تحصیلم توی این سیستم مزخرف تحصیلی که نگا میکنم میبینم هیچ سالیش نمی ارزید ، همش الکی بوده.


واقعاً زندگی مزخرفه.


ریدم به این زندگی مزخرف.


گاهی اوقات ادم هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگی نداره.

پس همون بهتر که ادامه ندم.




Emptiness is filling me
To the point of agony



Metallica - Ride The Lightening - Fade To Black

غیر از مخلوق

یه چند روزیه گشادیت ام خیلی اود کرده ، یه چیزی در حد در دبه ماست شده!!!!!


امروز دیگه مخلوق ندارم ، ولی به اندازه زمان نوشتن همه ی اونها اوضام قاطیه.


سه ماه تابستون تموم شد ،

از شنبه باید برم طویله ، پیشه یه عده گاو و گوسفند دیگه ، یه خاک بر سر اشغالی هم بیاد مثلاً بهمون درس بده.


بدترین قسمت امروز این بود که باید کارم رو ول میکردم و به خاطر این به اصطلاح مدرسه ی مزخرف قیدش رو میزدم.


از همه ی اون 2 - 3 نفری هم که سال تا سال این بلاگ من رو میخوندن به خاطر دیر آپدیت کردن معذرت میخوام.


به احتمال زیاد از شنبه انقدر بدبختیام زیاد میشه که روزی میتونم یه کتاب ازش بنویسم.


ممنون از همه اونایی که شر و ور های من احمق رو میخونن.


ممنون