مخلوق بیستم :‌ پایان...


You all must stand together now

Or one by one you fall

for all these days you stood by me

i love you all


Ozzy Osbourne - Scream - I love you all

با اندکی تغییر D:


نمیدونم الان این یکی رو چه جوری شروع کنم، اول رک میرم سره اصل ـه موضوع،

دیگه کار ـه این بلاگ تموم شد، دیگه نمی نویسم هر چند که چرت و پرت مینوشتم و همچین حرف های با ارزشی هم نبود.


از اولی که فکر زدن این بلاگ رو داشتم میخواستم سر 10 ـمین یا 15 ـمین پست برم ، اما واقعاً اینجا برام ارزش خاصی پیدا کرد، نوشته های خودم رو نمیگم اونا که چهار تا کلمه بی ارزش هستن، وقتی که اینجا مینویسم واقعاً حس خوبی میداد ، میدونستی که نوشتت رو کسی میخونه که باهات هیچ جنگ و دشمنی نداره ، خیلی وقتها کسایی میخونن که مثل خود این مشکلات رو داشتن و .... هزاران دلیل دیگه که دل کندن از اینجا رو سخت تر میکنه، اما همونطور

که گفتم از اول هم میخواستم که اینجارو بعد از چند تا پست ببندم.


خیلی دوست داشتم که میتونستم تمام پست هام به خوبی هم باشه ولی متاسفانه نشد و بهتر بگم نتونستم، آپدیت کردن ها هم اصلاً مرتب نبود واقعاً مزخرف جلو رفتم خوبی اینجا این بود که با کسی تعارف نداشتم و ندارم و رک میگم ریدم با این بلاگ زدن ام.


Hear me now
words i vow , no fucking regret
FUCK these CHAINS , no goddamn slave
I WILL BE DIFFERENT

خیلی از این شعر های مونده بود که دوست داشتم میزاشتم اینجا خب نشد،
این یکی چون خیلی معنی قشنگی از نظر من داره  برای همین گذاشتمش و یک شعری ـه که آدم رو به قولی از خواب بیدار میکنه و میگه یک برده نباش و آزادی تو بگیر.

I have lost the will to live
Simply nothing more to give
There is nothing more for me
Need the end to set me free



این طرح ام رو خیلی خودم دوست دارم گذاشتم اینجا که شما هم ببینید.

حرف ـه آخر اینکه از همه تون بیش از حد ممون که میومدین و شر و ور های منو میخوندین.


Yesterday seems as though it never existed
Death greets me warm, now I will just say goodbye

Goodbye

مخلوق نوزدهم :‌ من خود تو هستم!!

من حقیقت تو هستم که دروغ می گویم

من بهانه های تو هستم

من درون تو هستم،چشمهایت رو باز کن

من خود تو هستم




هر روز دارم آدم هایی رو میبینم که حرف از شعور و فرهنگ، از بزرگی و درستی میزنن ولی خودشون هستند که آدم با دیدنشون فقط تاسف میخوره،

تاسف میخوره که چرا آدم باید از خودش فرار کنه.


میبینم آدمی رو که وقتی توی جمعی نشسته از مشکلات روز دنیا و راه حل هایی بی نقصی که وجود داره و فقط خودش از اونا با خبره حرف میزنه،

آدمی رو میبینم که با تیکه و طعنه زدن به بقیه میخواد بگه که من از همه بیشتر میفهمم،من خودم هیچ وقت از این کارهای شما نمیکنم،من بی نقصم...


حالم از اینجور ادما بهم میخوره،

افرادی که انقدر خودشون رو برای خودشون بزرگ کردن که پوچی حرفها و رفتارشون رو نمیبینن،

افرادی که تا وقتی که خوشی خودشون رو دارن، اگر بقیه به گـا هم برن براشون مهم نیست.


میبینم آدم هایی رو که برای هر کارشون بهانه ـی جور کردن و هیچ وقت اشتباه ـشون رو به گردن نمیگیرن،

حاضراً با بازی با کلمات، بافتن دروغ و زجر دادن دیگران به مقصود ـشون برسن یعنی رهایی از قبول کردن اشتباه ـشون.


غم انگیزِ ولی حقیقتِ.


اینارو نگفتم که بگم بقیه اینجورین و من ایرادی ندارم،

اینا ایراد های همه ماست، همه ما یه جورایی داریم فرار میکنیم،

از خودمون،

از دنیامون.


این منم، همون مردی که خسته شده از اطرافش،

از آدم هایی که فقط به ظاهر می اندیشن و از درون پوچ هستن،

از آدم هایی که برای رسیدن به مقصود ـه خودشون حاضراً آدم هایی رو له کنن،

از دنیایی که توش هیچ دلیلی برای خوشی یا ادامه دادن نمونده،

و از همه مهمتر از خودم خسته شدم.


این منم همون مردِ مرده.



I'm your truth, telling lies

I'm your reasoned alibis
I'm inside, open your eyes
I'm you




Metallica - Black Album - Sad But True


پ.ن. یکی مونده!!!


مخلوق هجدهم : میشه این سیم زندگی رو قطع کنید؟!‌

نمیتوانم زندگی کنم
نمیتوانم بمیرم
درون خودم حبس شده ام


تاریکی اطرافم رو فرا گرفته، تنها چیزی که در این جهنم میبینم ترس ـه،
به شکل های مختلف.

مردمی رو میبینم که از ترس از دست دادن بعضی چیزها حاضراً زندگی هایی رو فدا کنن،
خودم رو میبینم که از ترس مشکلات جامعه، مرده بودنم رو پذیرفتم.

مردمی رو میبینم که از ترس برای بدست آوردن بی ارزش ها، با ارزش های بسیاری رو فدا میکنن،
خودم رو میبینم که از ترس شکست در جنگ های زندگی، مرده بودن خودم رو پذیرفتم.

مردمی رو میبینم که از ترس از دست دادن قیافه و شان پوچی که برای خودشون ساختن، رفیقشون رو میفروشن، پس میزنن، تحقیر میکنن.
خودم رو میبینم که دارم از خودم فرار میکنم و وقتی که میبینم این فرار پایانی نداره مرده بودنم رو می پذیرم.

همه ـی اینا جهنمی رو برای من ساخته،
جهنمی که به هیچ وجه نمیشه ازش فرار کرد، جهنم خودم،
جهنمی که فقط یه صدا توی کله آدم میاره، این زندگی رو از من جدا کنید.



I cannot live
I cannot die
Trapped in myself


Metallica - ...And Justice For All - One


پ.ن. یه چیزیه خیلی وقته میخوام بگم اونم اینکه بعضی از این تیکه شعر هایی که من میزارم معنای کلی شعر و مفهومش با متنی که من نوشتم کاملاً فرق داره مثل همین شعر، ولی اکثراً شعر ها مربوط هستن.

مخلوق هفدهم : اون سوزن رو از دستش بگیر



یه نگاه به دور و بر خودم میندازم 

چی میبینم؟

یه عده آدم که دارن زندگی ـشون رو به میگذرونن.


یه نگاه به خودم میندازم

چی میبینم؟

یه موجود که وقتی خودشو توی آینه میبینه تنها فکری که به ذهنش میرسه اینه که تف کنه روی آینه.

یه آدمی رو میبینم که نه خودش برای خودش ارزشی قائله ، نه کسی اونو آدم حساب میکنه.


یکم بیشتر به زندگیم نگا میکنم،

هیچ چیزش مثل آدمیزاد نیست، یه جور مسخریه،

مثل این میمونه که یه آدم کشتم و الان توی یه دادگاهم،

دارن حکم منو میخونن، برای حماقت ها و اشتباه های کرده و نکرده ام دارم جواب میدم.


مثل این میمونه که برای کارهای دیگران هم باید جواب بدم،

وقتی میبینم که یکی دیگه اشتباهی میکنه با خودم دعوا میکنم،

به خاطر حماقت یه عده دیگه خیلی جاها خودم رو داغون میکنم.


فکر کنم اونی که این عروسک من دستشه حسابی باهام مشکل داره،

یه جعبه سوزن گرفته هر وقت حوصلش سر میره به این ذهن و بدن میزنه.


شدم یه مرده.


یه مرده که فقط توی شکل یه زنده داره روزهاش رو سپری میکنه تا توی قبرش بره.






Jab another pin
Jab another pin in me



Metallica - Reload - Fixxer


پ.ن. با ارز پوزش برای بار 1000 ام معذرت میخوام که دیر اپدیت میکنم.

پ.ن. همچنان حال و حوصله هیچ چیرو ندارم، دلیل اصلی این تنبلی ها همین بید.


مخلوق شانزدهم : قدم های آخر


یه تبر توی کمد ـم پیدا کردم، خیلی سال پیش خریده بودمش، ولی فکر کنم الان بیشتر بکارم میاد.

دلم میخواد صبح که دارم میزنم از خونه بیرون برش دارم،
برم آدم هایی رو که دارن منو و اطرافم رو به گه میکشن بزنم.

برم جلوشون وایستم بگم از زندانی که یه عمر برام ساخته بودید،
زندانی که بدن و ذهن منو در خودش گرفته بود،
زندانی که زندگی خیلی هارو به گند کشید،
زندانی که پایان خوبی نداره،
دارم فرار میکنم،

این قدم اخرمه.

اول پرتشون میکنم رو زمین بعد با تبر انقدر میزنم توی سر و صورت این حرومزاده ها تا چهرشون حتی قابل تشخیص هم نباشه،

همینطور که تبرم رو توی سر این از اشغال کمتر ها میزنم بهشون بگم :

اینا ضربه های همون حیوونیه که شما ها دارین به جامعه تحویل میدین،

اینا ضربه های یه دیوانست که تمام عمرش رو توی یه اتاق بسته گذرونده،

اینا ضربه های همون موجودیه که تمام افکارش رو، عقاید ـش رو ممنوع کردید،
اینا ضربه های خشم همونیه که اگه خفه خون بگیره توی این جامعه از سگ هم کمتره،
اینا ضربه های که برای زدن تک تکشون،یک عمر ثانیه شماری میکردم،

اینا ضربه های همون احمق ـیه که بهش میگفتید دیوانه،

اینا ضربه های این مرد دیوانست، این مرد مرده.
They keep me locked up in this cage
Can't they see it's why my brain says  Rage


Metallica - Master of Puppets - Sanitarium



پ.ن. : معذرت به خاطر تاخیر ها، چند روزه زیاد حال و حوصله ندارم.
پ.ن. : معذرت به خاطر اینکه طرح نذاشتم ، یه سری طرح هست که باید برم اسکن کنم ولی گشاد بازی در میارم.