اگر میتونستم روزهای زندگی رو به عقب برگردونم ،
ایا ازشون به درستی استفاده میکردم یا دوباره همین راه رو میرفتم؟
صبح پا میشی ، میگی خب امروز چیکار کنم؟
امروز باید حتماً یه کار خاصی بکنم و بهتر بشم (آره خب)
پا میشی مثل یه دبـــه ان میری دست و صورت رو میشوری ، اینه رو نگاه میکنی میگی اه!!!!!
این که همین کثافت دیروزیه . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
میری میشینی پشت میز که 2تا لقمه صبونه کوفت کنی اولی رو که میزاری تو دهنت میگی اه!!!!!
این که مزه همون دیروزیه رو میده . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
میری سر خیابون که ماشین بگیری ، وقتی نشستی توی ماشین میگی اه!!!!!
این که همون راننده دیروزیه . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
موقعی که میخوای از ماشین پیاد شی یه نیگا به دور و ور میندازی میگی اه!!!!!
این که همون جای دیروزیه . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
میری سره کار پشت میزت میشینی بازم میگی اه!!!!!
این که همون ادم های دیروزین با همون مشکلات . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
وای میستی ساعت 5 میشه میخوای بری خونه از اونجا که میای بیرون میری دم اتوبان که ماشین بگیری میگی اه!!!!
این که باز همون مسیر دیروزیه . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
میای خونه میشینی پشت کامپیوتر بعد یه نگاه به اطرافت که میکنی میگی اه!!!!
این که باز همون لیوان اب و یخ دیروزه ، این که همون سایت دیروزه . میگی بیخیال ، ولش کن برم دنبال ادامه کارهام.
شب میشه بعد از لمبوندن همون شام دیروزی میخوای کپت رو بزاری وقتی کله رو میزاری رو بالش میگی اه!!!!
این که شد همون زندگی دیروزم ، پس من برای چی زنده ام؟!!؟!
این موقع ست که میفهمی تو مُـردی.
قاتلت هم خودتی.
If I could have my wasted days back,
Would I use them to get back on track
??????
Metallica - Saint Anger - Frantic
مطلب قبلی بیشتر به صورت یه پیش در امد بود و مخلوقات این اشغال کله از اینجا تازه شروع میشه.
خیلی دوست داشتم که مشکلاتی رو که از اول این تابستون داشتم بنویسم ، از مشکلات دنبال کار بودن گرفته تا سرِ کار رفتن به مدت 3-4 هفته به خاطر یه تلفن مسخره و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه که به قشنگی موفق شدن به هیکل بنده برینن و نزارن حداقل یه 3 ماه استراحت بعد از 9 ماه له شدن توی اون سگ دونی که ما میرفتیم و اسمشو گذاشته بودن مدرسه که باید 4تا گاو دیگه مثل خودم باید روزی 6-7 ساعت رو تلف میکردیم ، ولی اگه بخوام اونهمه بنویسم هم سره خواننده بد بخت سرویس میشه هم انگشت های خودم.
تمام شادی و خوشیم توی این 3ماه شده بود (و البته هست) اهنگ گوش دادن و طراحی کردن.
اول فکر کردم که شاید با تموم شدن این 3 ماه یه فرجی هم در زندگی من شد و موفق بشم یه چند وقتی هم مثل آدم زندگی کنم ولی به قول شاعر گویا اصلاً خوشی به من حرومه.
امسال باید برم پیش دانشگاهی.
حالا از الان ملت کـو ن من رو پاره کردن که این امسال رو درس بخون ، مهمه ، توی اینده تاثیر داره. ولی من که خودم رو خوب میشناسم ،
من درس بخون نیستم
تازه تو همون سگ دونی که 3 سال درس خوندم.
اخه یکی نیست بگه طویله ای که مشاورش میگه اینجا بدرد سگ نمیخوره چرا درش باید هنوز بازی باشه؟!
حالا باید ببینم چه خاکی باید بر این کلم بریزم.
بعد از مدتها کلنجار رفتن با این کله مزخرفم بالاخره امروز تونستم رازیش کنم و بیام اینجا و برای اولین بار شروع به نوشتم کنم.
نمیدونم از کجا شروع کنم
میشه از همین روزهای تخـ می شروع کرد که هر روزش مثل روز قبله و توی چرخه ی روزمرگی گیر کرده
هر روز مثل هم کسل کننده
و مهمتر از همه
هر روز تنهام.
تنهایی شاید توی کله هر کسی یه تعریف داشته باشه ولی واسه من ادمای تنها 2 دسته ان :
دسته اول افرادی که تنهایی شون مدل بی کسیه ، یعنی کسی دور و برشون نیست و برای خودشون زندگی میکنن ، یعنی وقتی میرن بیرون کسی نیست نگرانشون باشه ، یعنی وقتی میرن سره کارُ اخر ماه حقوق میگیرن برای خودشونِ شادیاشون ماله خودشونه مشکلات و غم هاشون هم ماله خودشون
دسته دومیا : بعضی ها هستن مثل خودم دور و ورشون پر از ادمِ که همه ادعا میکنن رفیقتن ، همه میگن ما به فکر تو هستیم ، ولی همینجور هندونه زیر بقل دادن های الکی ، هیچکدوم تورو به پشم باباشون هم حسابت نمیکنن
از دسته ی اولی ها خوشم میاد و همیشه دوست داشتم جزو اونا میبودم ، که نیستم.